گاهی استوار تر از قبل میخواهی که قدم بگذاری در مسیر اما نمیشود ...
نه این که نشود ... انگار از همه سو شاخه های محکم و تنومند درخت های هرز ! بال و پرت را میگیرد و خفه میشوی ....
نه اینکه خفه شوی ... از اینکه نمیگذارند مسیرت را ادامه بدهی دلت میگیرد و حرص میخوری و خفه شدن را حس میکنی شاید بیشتر از آن کسی که واقعا خفه شده باشد ....
و زندگی در همین لحظه هاست که رنگ میگیرد.
شاید به همان اندازه که محکم تر قدم ورمیداری و در مسیری درست تر خطوط زندگی ات را روی جاده می اندازی ، پر رنگ تر هم بشوی ...
پر رنگ تر از جنسِ ...
پینوشت :
آغازی دوباره ...
- ۱ نظر
- ۰۱ دی ۹۷ ، ۱۱:۵۸
- ۳۸۲۵ نمایش